سلام.. مثل همیشه منم و حرفای نگفته زیاد و جای خالی تو...
مینویسم تا شاید روزی بخونیشون... ولی نخونی بهتره! چون هیچ چیزی جز دلتنگی و خستگی و غصه و نق زدن تو حرفام پیدا نمیکنی...
خیلی وقته که ازت دورم و وقتی بهت گفتم، گفتی از هم دور شدیم نه جدا و فراموش!!! با یه عالمه ترس میبینمت! هر چند روز حرف جدید میشنوم که با دوستای جدیدی و حس میکنم جایگزینای بی دردسر و خوب گیر آوردی... شاید بگی حسودیم میاد ولی نه! خوشحالم از اینکه تو خوش باشی... چه با من و چه بی من، مهم تویی... بایدم حسودیم بشه به کسایی که تو رو میبینن و کنارت هستن و ... ولی!!! مهم تو و خواسته تواه!
دل خسته من جای تو رو به هیچکس نمیده هرچند دیگه این دل و درداش واست مهم نباشه...
هرجایی مواظب خودت باش
به امید دیدار ای ......
اینارو یادت میاد؟؟
حرفای خودته مه من اینقدر تو این چند وقت که یاد گرفتم چه جوری مطالب بخونم خوندم که حفظ شدم
یادته چقدر این حرفارو بهم میزدی؟؟
حالا منم شدم مثل تو
عین خودت!!!!!
تا میفهمم با کسی رفتین جایی زودی حسودیم میشه
پیش خودم میگم چرا به ما نگفتن؟
چرا با ما همسفر نشدن؟؟
چرا ع راحت میتونه کسای دیگه رو ببینه جز من؟؟
حسودیم میشه
خیلی زیاد
مدام هم میشنوم که با فلانی رفتین جایی
واقعا دلم برای اون روزا که با هم همسفر میشدیم تنگ شده چقدر خوش میگذشت